حقایقی دربارۀ عشق
نهال خِرد باید در کوزه عشق کاشته شود و با آب احساسات آبیاری شود.« مترلینگ »
عشق چیست و عاشق کیست؟
از نظر تعریف، به کشش، علاقه و اشتیاق شدید که همراه با مهر و محبت، تمایل جنسی و ستایش کلی محبوب یا معشوق (جنس مخالف) است، عشق گفته می شود. بسیاری افراد برای بیان و توصیف علاقه و اشتیاق (یا محبت) شدیدشان برای هر چیزی به غلط از کلمه عشق استفاده می کنند (من عاشق نم باران در کوه هستم، یا من عاشق شکلات و... هستم). این سردرگمی و نامشخصی نه در تعریف بلکه در مفهوم عشق نیز وجود دارد تا جائیکه جمله I love you I am not in love with you با مفهوم من دوستت دارم ولی عاشقت نیستم را به کرات می شنویم.در قرن حاضر مهمترین مسئله زوجین در زندگی اشتراکی شان جلوه و جایگاه عشق در روابط آنها است. به عبارت دیگر بیش از 90% زوجین براین باورند که برای یک زندگی اشتراکی موفق و خوشبخت وجود عشق لازم است. اما به تعداد آدمها، مفاهیم و برداشت های مختلفی از عشق وجود دارد و هر چه برداشت وطرز تلقی زن و شوهر از مفهوم عشق به هم نزدیک تر باشد احتمال موفقیت و خوشبختی در زندگی مشترکشان بیشتر خواهد بود. لذا قبل از هرچه ابتدا بایستی با مفاهیم و معانی عشق آشنا شویم.
اجزاء و انواع عشق
متأسفانه هنوز تعریفی دقیق، جامع و متفق القول از عشق داده نشده است و نظریه های ارائه شده هر یک از دیدگاه خاصی به عشق نگاه کرده اند. از میان تئوریهای مختلف سه مورد بیش از بقیه مورد توجه و بحث قرار گرفته اند:انواع روابط عاشقانه (تئوری الگوی عشق)
دکتر جان لی (John lee و1973 میلادی) با بررسی و تحقیق بر روی زوجین مختلف دریافت که می توان طرز تلقی و برخورد افراد در مورد ارتباط احساسی عاطفی یا جنس مخالف را در شش گروه یا الگو طبقه بندی نمود و از آن به عنوان الگوی عشق (love style) نام برد. در این طبقه بندی سه گروه اصلی eros،ludus و stroge وجود دارد و سه نوع دیگر ترکیبی از ویژگیهای آن سه نوع اصلی هستند.عشق رمانتیک (Eros):
این همان عشق اساطیری در افسانه ها، کتابها و فیلم های عشقی (رمانتیک) است که عمدتاً بر پایه زیبایی و جذبه های فیزیکی معشوق (از دید عاشق) و شیفتگی عاشق شکل می گیرد و غالباً جزء جنسی نیز دارد و بر همین اساس، پس از دستیابی به معشوق این جزء احساسی و شهوانی بتدریج کم رنگ شده و معمولاً ظرف چند سال (گاهی ظرف چند هفته) آن ولع و وسوسه احساسی از بین می رود و در این زمان است که سایر عوامل دخیل در روابط انسانی و زناشویی (میزان صمیمیت و پیوند عاطفی) تعیین کننده آینده این نوع پیوند زناشویی و عشق خواهند بود (به مطالب و فصول بعدی مراجعه کنید).* عشق دوستانه (storge):
همچنانکه از نام آن پیدا است چنین عشق و محبتی در پی دوستی و شناخت تقریباً کامل و داشتن معیارها، ارزشها، باورها، اهداف و علایق مشترک و مشابه و در طولانی مدت بوجود می آید (درست همانند دو دوست صمیمی). در چنین رابطه ای تعهد و صمیمیت بسیار زیاد و قوی است ولی آن تمایلات، ولع و هیجانات احساسی جنسی چندان قوی وجود ندارد.* عشق بازی گرانه (Ludus):
در چنین حالتی بدلیل طرز تفکر، خصوصیات شخصی و اهداف، شخص تلاش به دستیابی و کنترل معشوق می کند و برای رسیدن به آن دست به هر اقدام و رفتاری می زند و به معنی واقعی نقش ایفاء می کند و از هر مانور و دروغی که لازم است، روی گردان نیست (هر چند در ظاهر امر ممکن است رفتار خود را بدلیل دوست داشتن توجیه کند). چنین افرادی تقریباً فاقد تعهد، صمیمیت و صداقت هستند.* عشق مادرانه پدرانه (Agape):
در چنین رابطه ای فرد تقریباً نقش و جایگاهی شبیه پدر و مادر را در برابر معشوق به عهده می گیرد (مراقبت، توجه، محبت و حتی از خودگذشتگی). چنین رابطه ای در زندگی زناشویی چندان طول نخواهد کشید (در نهایت مادر یا پدر خسته و درمانده و فرزند یاغی و سرکش خواهد شد).* عشق منطقی یا محاسبه گرانه (Pragma):
در این حالت فرد تقریباً فقط براساس منطق و محاسبه معایب و محاسن (غالباً مادی) مجذوب طرف مقابل شده (وضع مادیش خوبه، تحصیل کرده است، خانواده معروفی دارد، سنش هم زیاد بالا نیست، معتاد نیست، ظاهرش بد نیست. دیگه چی بهتر از این؟!!) و مسئله احساسی عاطفی (و شخصیتی) و تناسب و همخوانی نقش و جایگاه چندانی ندارند. چنین رابطه ای بیشتر یک نوع معامله است و انسا ن به عنوان یک کالا در نظر گرفته می شود و تا زمانیکه کالای انتخاب شده شرایط اولیه را دارا باشد رابطه نیز تدوام می یابد ولی به محض اینکه تاریخ مصرف آن بگذرد (تغییر قیافه، افزایش سن، یا بد شدن وضعیت اقتصادی و...) دور انداخته می شود.* عشق شیدایی یا وسواسی (Mania):
در این حالت عشق تقریباً خارج از کنترل بوده و فرد از خود بیخود می شود و عقل و منطق و پذیرش واقعیت در صحنه وجود ندارند. فرد رفتاری وسواسی، حسادت آمیز، شکاک و کنترل کننده داشته و حتی ممکن است دست به رفتارهای خشونت آمیز (خودآزاری یا دیگر آزاری) بزند. بسیاری از عشق های دوران نوجوانی از این گونه است.نکته: در روابط عاشقانه هر یک از طرفین ممکن است الگوی عشقی متفاوتی داشته باشند (مثلاً یکی عشق رمانتیک و دیگری عشق منطقی). حتی در طول مدت رابطه ممکن است الگوی عشق تغییر کند.
در مطالعات دیده شده است که رابطه ی مستقیمی بین سه نوع خصیصه شخصیتی شامل: روان پریشی (psychoticism)، برون گرایی (extraversion) و روان رنجوری (neuroticism) با انواع روابط عاشقانه وجود دارد. بطوریکه فرد روان پریش بیشتر گرایش به عشق بازی گرانه داشته و کمتر درگیر عشق پدرانه مادرانه و یا عشق دوستانه می شود. فرد روان رنجور (بسیار حساس با بی ثباتی احساسی) بیشتر دچار عشق شیدایی شده و احتمال درگیری اش به عشق محاسبه گر بسیار کم است و افراد برون گرا بیشتر درگیر عشق رمانتیک یا بازی گرانه می شوند.
تئوری دلبستگی یا پیوند عاطفی (Attachment Theory):
اولین و مهمترین جزء شخصیتی انسان که تکامل می یابد جزء احساسی عاطفی (و در نتیجه اجتماعی) اوست که قسمت عمده ی آن در 9 ماه اول تولد شکل می گیرد و از آن به عنوان پیوند احساسی عاطفی و به عبارت ساده تر رابطه مهربانه یا عاشقانه بین کودک و فرد مراقب (معمولاً مادر و گاهی تا چند نفر) است. نوع پیوند عاطفی که کودک با مادر (و درجاتی با پدر) در سه سال اول تولد برقرارا می کند تعیین کننده طرز تلقی، تفکر، احساسات و رفتار فرد با سایرین در تمام مراحل زندگی او خواهد بود. به عبارت دیگر احساس اینکه دنیا جای نسبتاً امن و امیدوار کننده ای است و می توان به دیگران اطمینان و اعتماد داشت و رابطه مهربانانه و عاشقانه برقرار کرد، در چند سال اول تولد در ضمیر فرد کاشته می شود. بر حسب نوع تعامل و رفتار مادر با کودک (یا هرکس که مسئولیت اصلی مراقبت از کودک را به عهده دارد) یکی از انواع پیوند عاطفی زیر شکل خواهد گرفت.پیوند عاطفی امن (secure Bonding or Attachment):
این نوع پیوند عاطفی زمانی شکل می گیرد که مادر (و هر آن کس که مسئولیت اصلی مراقبت و نگهداری از کودک را به عهده دارد) به نیازهای فیزیکی و روانی (از جمله استرس و ناراحتی) کودک بی درنگ، بطور ثابت و یکنواخت و با مهر و محبت (حداقل در اکثر موارد) پاسخ دهد. چنین واکنش و پاسخی از طرف مادر شامل تُن صدا، حالت صورت و نگاه، تماس فیزیکی (در آغوش گرفتن و نوازش کردن)، تأمین محیط و فضایی آرام، راحت و دلنشین و تغذیه کودک است. به عبارت ساده تر هر گاه مادر به گریه یا بیقرارای کودک بلافاصله و مناسب و عاشقانه پاسخ دهد در وجود کودک حس امنیت، آرامش و در یک کلام عشق کاشته می شود. چنین کودکی در برقراری ارتباط با دیگران و جستجوی تازه ها پیشگام خواهد بود و پایه های حرمت نفسش بدرستی ریخته می شود و اگر سایر مراحل تکامل شخصیتی بدرستی طی شود تنها چنین افرادی هستند که در دوران بزرگسالی قادر به برقراری ارتباط احساسی عاطفی درست و انسانی بوده و آمادگی تجربه عشق واقعی را خواهند داشت. چنین کودکی... :- درمی یابد که جهان جای امن و مطمئنی است.
- به خود و دیگران اعتماد و اطمینان می کند.
- به آینده امیدوار خواهد بود.
- قادر به برقراری روابط صمیمانه و رضایت بخش خواهد بود.
- خودجوش، خودکفا و مستقل خواهد شد و احتمال خودخواهی، خودشیفتگی و لوس شدنش بسیار کم خواهد بود.
- از بودن با دیگران لذت برده و فردی اجتماعی خواهد شد.
- فردی قابل اعتماد خواهد بود.
- به احساسات خود واقف و آگاه خواهد بود.
- از تعادل احساسی عاطفی خوبی برخوردار خواهد بود.
- اگر سایر مراحل تکامل شخصیتی اش بدرستی طی شود می تواند دهنده و گیرنده عشق واقعی و اصیل باشد.
چند نکته:
* اگرچه بنیاد و اساس پیوند عاطفی در سال اول تولد ریخته می شود ولی می تواند تا 4سالگی هم دستخوش تغییر و یا اصلاح پذیر باشد. به عبارت دیگر، اگر بدلایل (همچون جدایی، بیماری و یا ناآگاهی والدین) پیوند عاطفی صحیح و سالمی بین کودک و فرد مراقب در سال اول تولد بوجود نیامده باشد والدین قادر خواهند بود تا با آگاهی، پشتکار و صرف وقت تا 4 سالگی اشتباهات و صدمات وارده را جبران کنند و یک الگوی صحیحی از پیوند عاطفی امن در ضمیر، ذهن و روان کودک بوجود آورند (بعد از آن فقط به کمک یک روان درمانگر و طی یک برنامه طولانی امکان پذیر خواهد بود).* توصیه می شود در سال اول تولد تا حد امکان فقط یک نفر (غالباً مادر) مسئولیت اصلی نگهداری و مراقبت از کودک را به عهده بگیرد و اگر قرار است هر از گاهی فردی دیگر (پدر یا دیگر اعضای خانواده) چنین وظیفه ای را به عهده بگیرند باید نحوه ی رسیدگی و مراقبت از کودک و پاسخ به نیازهای او دقیقاً مشابه روش مادر، ثابت و یکنواخت باشد (حتی در نحوه ی تعویض پوشک، شستن کودک و...)
* در سطح بیولوژیک ارتباط و پیوند عاطفی صحیح مادر با شیرخوار از طریق تغییرات بیوشیمیایی مختلف (ازجمله ترشح هورمونها یا نوروترانسمیترهای وازوپرسین و اکسی توسین و کاهش سطح ترشح هورمونهای وابسته به استرس، خصوصاً کورتیزول) باعث شکل گیری مدارهای عصبی در مغز در جهت سلامت عملکرد آن می شود.
پیوند عاطفی ناامن (Inaecure Attachment):
هرگاه نیازها و استرس کودک بدرستی (بی درنگ، یکنواخت و مهربانانه) پسخ داده نشود، اشکال مختلفی از پیوند عاطفی غیرسالم یا ناامن شکل می گیرد. عوامل مختلفی همچون بی اطلاعی یا اختلالات شخصیتی یا روانی والدین (نظیر بدرفتاری، افسردگی، بی تفاوتی و...)، ثابت نبودن فرد مراقب (نگهداری مکرر و زیاد کودک توسط افراد مختلف)، بیماریهای شدید و طولانی مدت کودک (از جمله بستری شدن کودک در بیمارستان و عدم حضور دائمی مادر) و یا کج خلقی کودک می توانند زمینه ساز شکل گیری پیوند عاطفی ناامن شوند. چنین نوع پیوند عاطفی باعث اختلال در تکامل طبیعی و سالم مغز و بروز اختلالاتی همچون اشکال در روابط اجتماعی،حرمت نفس پایین، کاهش ظرفیت خویشتن داری، اختلالات شخصیتی، اختلالات یادگیری و حتی اشکال در سلامت فیزیکی فرد شود. کودکان با پیوند عاطفی ناامن معمولاً دارای مجموعه ای از علایم و نشانه های زیر خواهند بود که می توانند در تمام طول عمر فرد باقی بمانند:- مشکلات عاطفی شخصیتی: حرمت و عزت نفس پایین، نیازمندی، وابستگی شدید یا استقلال کاذب، کاهش توانایی برای مقابله با استرس و موقعیت های ناگوار، بی حسی، خمودگی و افسردگی
- مشکلات جسمی: افزایش احتمال ابتلا به بیماریهای مزمن، وسواس های غذایی (نظیر پرخوری یا بر عکس کم خوری یا تمایل به خوردن چیزهای خاص و غیرعادی، ذخیره با مخفی کردن غذا، بی اشتهایی عصبی در سنین بالا و...)
- مشکلات اجتماعی: کاهش ظرفیت خویشتن داری؛ عدم توانایی در برقراری ارتباط سالم و یا حفظ آن؛ بیگانگی و یا بیزاری (سرکشی در برابر والدین و مناصب قدرت (معلم، پلیس و...)؛ رفتارهای تهاجمی و خشن؛ گاهی برخورد غیر عادی و بسیار دوستانه با افراد غریبه؛ وجود اشکال در زمینه اطمینان، اعتماد، صمیمیت و مهربانی؛ فقدان همدلی و همدردی، شفقت و پشیمانی؛ دید منفی و بی اعتمادی به خود، خانواده و دیگران.
مشکلات یادگیری و آموزشی: مسئله سازی و درد سرآفرینی در محیط های آموزشی؛ مشکلات گفتاری و زبانی به سؤالات و صحبت یا تیک های کلامی لاینقطع؛ اشکال یادگیری.
نکته: مجموعه اختلالات و علایم فوق بسیار شبیه اختلالات روانی همچون کمبود توجه و تمرکز و بیش فعالیتی (ADHD)، در خود فروماندگی (Autism)
، افسردگی و انواع مختلف اختلال اضطراب (Anxiety disorers) هستند و در برخورد با چنین کودکانی بایستی به فکر پیوند عاطفی ناامن بود.
بر اساس رابطه و پیوند عاطفی مادر (یا مراقب) با کودک چهار نوع مشخص و متفاوت پیوند عاطفی ناامن زیر ممکن است شکل گیرد:
1)پیوند عاطفی ناامن دوری گزین (Avoidant- Insecure Attachment):
چنین پیوندی زمانی بوجود می آید که مادر(مراقب اصلی) از نظر احساسی عاطفی در دسترس نبوده و یا در ابراز علاقه و محبت و رفع نیازهای احساسی عاطفی و فیزیکی کودک ناتوان یا غافل است (نظیر ترس از لوس کردن کودک). در ضمیر چنین کودکی او به دیگران و رابطه نیازی ندارد و در نتیجه کودک از برقراری ارتباط و نزدیک شدن به دیگران اجتناب کرده و اگرچه در ظاهر فردی خودکفا و مستقل به نظر می رسد ولی این پوشش و واکنش دفاعی برای درون ناامن و حرمت نفس پایین اش است. چنین کودکانی به سختی با دیگران رابطه صمیمانه برقرار کرده و ممکن است حالت تهاجمی داشته باشد و در جمع و گروهها نیز معمولاً رفتارهای قلدرمآبانه و یا کنترلی خواهند داشت.
2)پیوند عاطفی ناامن دوگانه یا نگران (Ambivalent-Insecure Attachment):
چنین حالتی زمانی رخ می دهد که مادر در برقراری ارتباط و پیوند عاطفی، رفتاری غیرثابت و غیریکنواخت دارد. بطوریکه در برابر خواسته ها و نیاز کودک گاهی بسیار پاسخگو و مهربان و گاهی بی تفاوت بوده و یا با تأخیر بیش از حد پاسخ می دهد. چنین کودکی در روابط، چندان به دیگران اعتماد ندارند (در یک حالت شک و تردید قرار دارد) ولی بدلیل امید به برآورده شدن نیازش فردی بسیار وابسته شده و حتی به معنی واقعی آویزان فرد مورد نظر می شود.
3)پیوند عاطفی ناامن درهم ریخته: (Disorganized-Insecure Attachment):
چنین حالتی وقتی رخ می دهد که نیاز کودک نه تنها نادیده گرفته می شود بلکه در رفتار و پاسخ مادر ترس و عصبانیت وجود دارد و یا اینکه خود موجب ترس و وحشت در کودک می شود (مثلاً در پی افتادن و زمین خوردن کودک همراه با حمایت و محبت کردن به کودک او را سرزنش کرده و حتی عصبانی می شود). این گروه از کودکان بطور متناقض دارای مجموعه ای از ویژگیهای افراد دوری گزین و دو گانه بوده و در مراحل بعدی زندگی رفتاری کنترل کننده و یا تهاجمی از خود نشان می دهند.
4)اختلال پیوند عاطفی انفعالی (Reactive Attachment Disorder):
این نوع که بدترین شکل پیوند عاطفی ناامن است یک بیماری یا اختلال روانی تلقی شده و در اثر کودک آزاری یا نداشتن سرپرست (خصوصاً در6 تا 12 ماهگی) بوجود می آید. این گروه به سختی خشنود و خوشحال می شوند و معمولاً حمایت و پاسخ از هیچ کس را نمی پذیرند. رشد و تکامل احساسی عاطفی و ذهنی آنها به شدت صدمه دیده و گوشه گیر هستند و درجاتی از علایم افسردگی و یا اختلال دو قطبی (شیدایی افسردگی) را نشان می دهند. در مواردی ممکن است درست برعکسم نسبت به افراد غریبه بطور غیرعادی و ظاهری، رفتار و تعاملی همچون با پدر یا مادر واقعی خود داشته باشند.
الگوی روابط عاطفی در بزرگسالی
اگر در طول زندگی کودک تا بلوغ تغییرات و تجربیات و یا وقایع اثرگذار و جدی رخ ندهد (که معمولاً رخ می دهد) الگوی پیوند عاطفی که میان کودک با مادر (یا مراقب اصلی) در سه سال اول تولد (خصوصاً 3 تا 12 ماهگی) شکل گرفته است در سراسر بقیه عمر فرد تقریباً پایدار و ثابت باقی می ماند با این تفاوت که از حیطه ی مادر خارج گشته و به اطرافیان و در کل، جهان تعمیم می یابد و تقریباً در تمامی جوانب زندگی و شخصیتی فرد (احساسات، رفتار، ادراک و تفکر) سایه می افکند. این الگو همچون ترازو و عینکی برای فرد عمل می کند تا با آن خود، افراد، رابطه و به نوعی دنیای پیرامون خود را بنگرد و ارزیابی کند. از این بابت می توان بزرگسالان را به چهار گروه اصلی زیر تقسیم نمود (تقریباً با انواع پیوند عاطفی دوران کودکی همخوانی دارند):الف) مطمئن و امن (Secure): تقریباً فقط چنین فردی است که می تواند عشق واقعی و اصیل را تجربه کند، زیرا...
- به خود، دیگری و رابطه و پایداری آن اعتقاد و اعتماد دارد.
- از احساسات خود مطلع بوده و می تواند غالباً احساسات دیگران را درک کند.
- از اعتماد به نفس و حرمت نسبتاً خوبی برخوردار است.
- مهربان، شفیق و مراقب است.
- توانایی درک، تحمل و پذیرش تفاوتها را دارد.
- از نزدیک شدن به دیگران و برقراری روابط نزدیک نه تنها نمی ترسد و نگران نیست بلکه رضایت مند و خشنود نیز می شود.
- از ابراز و آشکار کردن خود برای دوست صمیمی اش (از جمله محبوب و معشوق خود) ترس و نگرانی ندارد.
- در عین استقلال فردی از اتکاء به یکدیگر خشنود و راضی است و در مشکلات و سختی ها، فردی قابل اعتماد و حمایت گری بوده و آمادگی و امید دریافت حمایت و کمک از دوست یا محبوب را نیز دارد.
- وفادار و متعهد است.
- در کشمش ها و اختلافات، استراتژی سازنده تری بکار می برد و سازگارتر (و نه سازشکار) است.
- لحظات و اوقات مثبت و خوش بیشتری در ارتباطات دارد (موارد مثبت بیش از منفی)
- اگر چه دوری از محبوب برایش ناخوشایند است ولی بر هم نمی ریزد و پس از مدتی زندگی عادی همچنان برایش معنی دار و لذت بخش است (هر چند با محبوب لذت بخش تر و کاملتر است).
- از اینکه محبوب حتی بدون حضور او خوش و شاد باشد نه تنها ناراحت نمی شود بلکه خشنود نیز می شود.
- خودخواه و حسود نیست.
- خلاق، نوآور و مولد است.
موضوع و مشکل اصلی چنین افرادی مسئله اعتماد است. اگرچه احساس اعتماد و امنیت نه یک قدر مطلق بلکه یک مؤلفه ی متغیر با شدت و ضعف متفاوت در موضوعات مختلف است ولی این افراد در کل نسبت به دیگران و رابطه شکاک و بدبین هستند و در ضمیر ناخودآگاهشان(حافظه ی تلویحی) افراد و روابط غیر قابل اعتماد هستند مگر اینکه خلافش ثابت شود (درست برعکس افراد امن و مطمئن) و به همین دلیل از نزدیک شدن و برقراری ارتباط صمیمانه و آشکارسازی خود بسیار گریزان هستند و حتی خود را بی نیاز از چنین ازتباط هایی می پندارند. به دلیل این ویژگی، آنها از دوری و جداشدن طرف مقابل در ظاهر چندان به هم نمی ریزند (ولی در واقع ناراحتی خود را به درون می ریزند). این افراد برای مقابله با حس تنهایی درونی خود بیشتر به خود متکی می شوند و به همین دلیل غالباً افرادی خونسرد (به عبارت دقیق تر بی تفاوت و بی خیال)، جاه طلب، بلندپرواز، خودجوش و موفق هستند. آنها بدلیل سرکوب کردن احساسات خود، در مواقع بحرانی، نطقی عمل کرده و معمولاً از ورود به کشمکش و تنازع خودداری کرده و بیشتر رفتاری تحقیرآمیز و انفعالی تهاجمی از خود نشان می دهند.
علاوه بر پیوند عاطفی ناامن دوری گزین دوران کودکی، علل دیگری همچون افسردگی، وقایع و حوادث ناگوار (PTSD، از جمله سابقه شکست ارتباطی) و برخی از اختلالات شخصیتی نیز می توانند موجب پیدایش چنین الگوی ارتباطی عاطفی در فرد شوند.
نکته: بسیاری از افراد عزلت طلب (و شکاک) بطور ناخودآگاه بیشتر افراد مسئله دار و مشکوک را انتخاب می کنند تا تأییدی برای الگوی بی اعتمادی درونی خود بدست آورند.
چنین افرادی تمایل زیادی به برقراری ارتباط نزدیک و صمیمانه دارند (بدلیل وجود درجاتی از امید) ولی بدلیل شک غیر قابل رفع، ترس و غالباً نگرانی از رها شدن تمام وجود آنها را در برمی گیرد و برای رفع آن دائماً بدنبال اطمینان یافتن و تأیید از طرف مقابل هستند و به همین دلیل شدیداً گوش به زنگ و خرده بین بوده و به معنی واقعی گدای محبت، تأیید، تعریف، تمجید و توجه هستند. حسادت شدید (ترس از دست دادن جفت) از ویژگی های بارز و مشخص چنین افرادی است. همچنین این افراد غالباً کنترل کننده، شکاک، خرده گیر، انتقادگر و جر و بحث کننده هستند (به اصطلاح به همه چیز گیر می دهند).
نکته: ترس از رها شدن می تواند به صورت ترس از خیانت و بی فایی و یا مأیوس شدن از جفت باشد و در واقع افراد مهرطلب با چنین پیش زمینه ذهنی ممکن است خود پیشگام خیانت شوند و در مطالعات دیده شده است که احتمال بی وفایی و عدم تعهد در این افراد بیش از سایر گروهها است.
در این افراد که اکثراً سابقه کودک آزاری یا از دست دادن پدر یا مادر در دوران کودکی وجود دارد یک نوع گسستگی احساسات و افکار وجود دارد. آنها خود را بسیار ناقص و فاقد ارزش دوست داشته شدن پنداشته و خود را قربانی و طلبکار می دانند. با وجود تمایل به ارتباط، از نزدیک شدن و برقراری ارتباط صمیمانه می ترسند. غالباً خودخواه یا خودشیفته (در برابر خود دوست)، کنترل کننده، متوقع، ضد اجتماعی، پرخاشگر، بی توجه به قواعد و مقررات، احساس همدردی و پشیمانی پایین، عدم پذیرش مسئولیت رفتار خود و مستعد انواع اعتیادها هستند.
نقش و اثرات روابط کودکی در بزرگسالی
صرفه نظر از اینکه پیوند عاطفی دوران کودکی تا بزرگسالی ادامه می یابد یا نه، بسیاری از الگوهای فکری و رفتاری بالغین، ریشه در داده های دوران کودکی دارد که در ضمیر ناخودآگاه فرد (حافظه تلویحی یا خاطره ای) شکل گرفته است. این اثرات از طریق مکانیسم های زیر عمل می شوند:
1- همانند سازی یا انتقال (Identificaion or Transference): این مکانیسم یک نوع شبیه سازی ناخودآگاه از فردی (یا موقعیتی) است که در حال حاضر در زندگی شخص حضور دارد یا فردی (یا موقعیتی) که در دوران کودکی شخص نقش مهم و یا اثرگذاری داشته است. برای مثال، اگر شخص پدر یا مادری سخت گیر و بسیار منظم داشته باشد مواجهه او با یک رئیس خشک و آزار دهنده دوران کودکی اش با پدر یا مادر در ذهنش شود و به انتقاد و یا دستورات رئیس بیش از حد معمول واکنش نشان داده و منقلب شود (بدون اینکه خود از ریشه و علت چنین واکنش و احساسی باخبر باشد)؛ یا اگر فردی مادری خرده گیر و سرزنش گر داشته بوده باشد، با کوچکترین انتقاد یا نظر مخالف همسرش به هم بریزد و واکنش بیش از حدی نشان دهد.
همچنین اکثر افراد الگوی رابطه ی بین پدر و مادرشان را بطور ناخودآگاه و یا خودآگاه در زندگی و ارتباطات فردی خود بکار می بندند (مگر اینکه با مطالعه و آگاهی و نیز دریافت مشاوره اصلاح شود). این مسئله در مورد انتخاب زوج و شریک زندگی نیز تا حدودی صادق است، بطوریکه اکثر افراد بطور ناخودآگاه و تا حدی خودآگاه مجذوب فرد یا افرادی می شوند که به نوعی یادآور پدر یا مادرشان هستند و در بیشتر موارد فردی را انتخاب می کنند که بدترین ویژگی و خصیصه پدر یا مادرشان را دارند (و گاهی برعکس). مثلاً اگر ما پدری موفق و هدفمند و برنامه ریز داشتیم و او بسیار مقرراتی بود و فرصت کمی برای بودن با ما داشت و ما از این موضوع ناراحت بودیم، ممکن است همسری را انتخاب کنیم که تا حدود زیادی درویش مسلک و یا به عبارتی معنوی و راحت طلب باشد.
2- وابستگی، استقلال و همبستگی: کودک انسانی درمانده ترین موجود در میان پستانداران است و حیات او حداقل در چند سال اول تولد تماماً وابسته به دیگری است. کودک از حوالی 2 سالگی کم کم قادر به درک خود به عنوان ماهیت و موجودی مستقل می شود و از ما به من تبدیل می شود. حال بر حسب اینکه چه درجه از امنیت و اطمینان در درون او کاشته شده باشد (پیوند عاطفی امن) کودک شروع به شناسایی توانمندیها، احساسات و افکار خود (و دیگران) و تمایز آنها از دیگران و چهارچوبها و مرزها می شود و بدین ترتیب است که ویژگی شخصیتی فرد در ارتباط با دیگران که آیا فردی مستقل (independence)، وابسته (dependence) و یا متکی به یکدیگر (interdependence) باشد، شکل می گیرد و تا آخر عمر شخص باقی می ماند (مگر اینکه با آگاهی و کمک اصلاح شود). سالم ترین نوع ارتباط، نوع همبسته یا متکی به هم است (به مطالب بعدی توجه کنید).
آیا زندگی زناشویی افراد ناامن و متزلزل تر و ناپایدارتر است؟
اگرچه میزان رضایت از زندگی اشتراکی و زناشویی در میان افراد ناامن بسیار کم است اما لزوماً به جدایی نمی انجامد. در واقع در یک مطالعه بر روی تازه ازدواج کرده ها دیده شده است که میزان طلاق و جدایی در4 سال اول ازدواج در میان افراد ناامن کمتر از افراد امن بوده است که تا اندازه ای قابل توجیه است. زیرا افراد ناامن به وجود عدم رضایت از ارتباط، امید و توانایی برای اصلاح و رابطه بهتری ندارند و خود را مستحق آن نیز نمی دانند ولی افراد امن درست بر عکس.
آیارابطه و پیوند عاطفی ناسالم قابل اصلاح است؟
بلی. خوشبختانه با آگاهی و کمک یک روان درمانگر مطلع و با تجربه می توان تقریباً تمامی انواع روابط احساسی عاطفی غیرطبیعی و بیمارگونه را به نوع امن و سالم تغییر داد و تحول بزرگی در زندگی فرد بوجود آورد (بر حسب مورد از چند جلسه تا 100 جلسه و گاهی بیشتر). بدلیل اهمیت موضوع لازم است توضیح مختصری در این مورد داده شود.
اصلاح ضمیر ناخودآگاه:
برای اینکه اهمیت ضمیر ناخودآگاه را دریابیم ابتدا به سؤالات ذیل توجه کنید: چرا با وجود اینکه می دانیم رفتار یا تصمیم ما اشتباه است به کرات مرتکب آن می شویم؟؛ چرا قادر به کنترل بسیاری از رفتارهایمان نیستیم؟؛ چرا از بسیاری از حیوانات غیر آزار دهنده می ترسیم؟؛ چرا در مواجهه با چهره یا چیزهای خاص، احساس و واکنش افراد متفاوت است؟؛ چرا با وجود اینکه بچه ها را بسیار دوست داریم گاهی با آنها رفتار غیر دوستانه و نادرست داریم؟؛ چرا با شنیدن یا دیدن برخی چیزها حالمان به هم می خورد؟؛ چرا دائماً خواب و رؤیا می بینیم؟؛ چرا گاهی تصمیم های نابخردانه می گیریم؟؛ چرا برخی افراد پشتکار خوبی ندارند؟؛ چرا با داشتن همسر و خانواده خوب هنوز از زندگی راضی نیستیم؟؛ چرا برخی از افراد جذب اشخاص با اختلاف سنی بسیار زیاد می شوند؟؛ چرا برخی فکر می کنند که زن یا مرد خوب پیدا نمی شود؟؛ چرا برخی در نگاه اول عاشق می شوند؟؛ و...پاسخ تمامی سؤالات فوق به نحوی با ضمیر ناخودآگاه مرتبط است. حال ببینیم این ضمیر ناخودآگاه چیست و چه خصوصیاتی دارد و چگونه عمل می کند. یکی از پیچیده ترین مباحث علم طب، روانشناسی و حتی فلسفه تعریف و توصیف ذهن یا ضمیر است. از نظر تعریف، به فرآیند یا عملکرد مغز که همراه با درک، احساس، قضاوت و یا رفتار است، ذهن (mind) گفته می شود که در علوم مختلف به آن ضمیر، روان، روح، نهاد، نفس، خود و یا خویشتن نیز گفته می شود. ضمیر یا ذهن خود دارای سه جزء خودآگاه (Self- conscious mind)، نیمه خودآگاه (Self- Subconscious mind) و ناخودآگاه (Self- Unconscious mind) است. ضمیر یا ذهن خودآگاه روند یا جریان افکاراختیاری و عمدی در لحظه است که فرد از علت و چرایی آن نیز آگاه است. نظیر فکر کردن، حل مسئله ای، صحبت کردن، توجه کردن به چیزی، خواندن این متن و...
در ضمیر نیمه خودآگاه عملکرد مغز به صورت خودکار انجام می شود ولی شخص می تواند آن را به سطح ناخودآگاه خود وارد کند و بر آن واقف شود. نمونه مشخص ضمیر نیمه خودآگاه، عملکرد ما در انجام کارهای عادتی است. برای مثال در موقع رانندگی یا رفتن به مسیری آشنا، عمدتاً ضمیر نیمه خودآگاه ما فعال است و ضمیر خودآگاه ما به کارهای دیگری مشغول می شود (مثلاً صحبت کردن با دیگری یا گوش دادن به رادیو و...)
ضمیر ناخودآگاه مسئول جز احساسی عاطفی شخصیت وجودی فرد است و بر درک، افکار و رفتار شخص بطور مستقیم و غیرمستقیم، بدون اینکه فرد از چرایی و علت آن مطلع شود (مگر در هیپنوتیزم یا خواب) تأثیر می گذارد. خواب و رؤیا و پاسخ تمامی سؤالات ذکر شده، مربوط به فعالیت ضمیر ناخودآگاه است. از نظر علم نوروفیزیولوژی مرکز و مسئول اصلی ضمیر خودآگاه قسمتهای قشری نیمکره چپ و مرکز اصلی ضمیر ناخودآگاه دستگاه لیمبیک و قسمتهایی از قشر نیمکره ی راست مغز است.
حال ببینیم ضمیر ناخودآگاه چگونه عمل می کند. اصولاً عملکرد مغز از طریق فعالیت الکتروشیمیایی میلیاردها سلول عصبی (موسوم به نورون) صورت می گیرد. عموماً هر سلول عصبی با صدها تا هزاران سلول عصبی نزدیک و دور ارتباط برقرار می کند و بدین ترتیب در مغز میلیاردها مدار عصبی و مراکز کنترل وجود دارد (همانند سیم کشی برق یک شهر بزرگ) و نحوه ی سیم کشی مدارهای مغزی تعیین کننده شخصیت و ماهیت وجودی هر فرد خواهد بود. برای درک بهتر قضیه اگر فرد را یک ساختمان در نظر بگیریم، سیم کشی آن ساختمان معادل سیستم عصبی فرد خواهد بود. بدین ترتیب که تا قبل از گچ کاری ساختمان (معادل دوران جنینی) الگوی کلی سیم کشی ساختمان انجام می شود و در پایان بر حسب اینکه دو سر سیم هر یک از وسایل الکتریکی به کدام کلید وصل شود، عملکرد آن کلید مشخص می شود. مثلاً زدن یک کلید باعث روشن و خاموش شدن لامپ خاص و کلید دیگری وسیله ای دیگری را بکار می اندازد. در مورد مغز نیز ساختار اصلی و کلی آن در دوران جنینی فرد شکل می گیرد و بعد از تولد بتدریج مدارها و مراکز هر یک از ویژگیهای شخصیتی فرد تکمیل و تثبیت می شوند. بطوریکه حدود 80% شخصیت و ماهیت وجودی فرد در همان 8 سال اول شکل می گیرد که تقریباً تمامی آنها در محدوده ی ضمیر ناخودآگاه قرار می گیرند. سه خصیصه یا جزء اصلی ضمیر ناخودآگاه عبارتند از: احساس امنیت و اطمینان (پیوند عاطفی)، حرمت نفس (ارزشمندی، کفایت، توانمندی) و ابتکار و خودجوشی (هدفمند بودن، پذیرش مسئولیت، اعتماد به نفس و...). نکته مهم در رابطه با مراحل تکاملی ضمیر ناخودآگاه، ترتیب آنها است. بدین معنی که لازمه تکامل سالم و درست هر یک از اجزاء، تکامل درست جزء و خصیصه قبلی است. برای مثال اگر در 18ماه اول تولد پیوند عاطفی درست شکل نگرفته باشد، تکامل حرمت نفس فرد که در 2 تا 3 سالگی صورت می گیرد بدرستی انجام نخواهد شد و همین طور الی آخر.
« خشت اول گر نهد معمار کج *** تا ثریا می رود دیوار کج ».
حال برای درک بهتر عملکرد ضمیر ناخودآگاه به ضرب المثل « مارگزیده از ریسمان سیاه سفید می ترسد » توجه کنید. در این جمله یک واقعیت مهم نهفته است و آن نقش و عملکرد ضمیر ناخودآگاه است. توضیح این مسئله بدین ترتیب است که وقتی فرد از چیزی صدمه و آسیب جدی می بیند (در اینجا مار) در حافظه التزامی او (جزئی از ضمیر ناخودآگاه) تصویری از مار شکل می بندد (در مورد حافظه بینایی در نواحی ارتباطی قشر مغز در پس سر) و بین آن ناحیه و مرکز ترس (واقع در قسمتی از دستگاه لیمبیک مغز موسوم به آمیگدال) یک ارتباط عصبی قوی برقرار انجام می شود. حال اگر هر چیزی باعث تداعی مار در ذهن فرد شود (یعنی آن قسمت از حافظه بینایی مربوط به مار را شدیداً تحریک کند) پیام از آنجا به مرکز ترس فرستاده شده و آن جا را شدیداً تحریک می کند و تحریک این ناحیه باعث فعال شدن واکنش های ترس در فرد می شود.اما به محض اینکه ضمیر خودآگاه فرد درمی یابد آن محرک دقیقاً همان چیزی که در ضمیر ناخودآگاه داشته نیست پیامی به مرکز ترس فرستاده و آن را مهار می کند و بدین ترتیب ترس شخص برطرف می شود.
حال ببینیم چگونه ضمیر ناخودآگاه را می توان اصلاح نمود. برخلاف تصور قبلی با پیشرفت های علمی معلوم شده است که مغز دارای خاصیت شکل پذیری (neuroplasticity) است. بدین معنی که می توان مدارهای مغزی را تا حدودی تغییر داد (اساساً مسئله یادگیری و حافظه بر اساس این پدیده صورت می گیرد).
اولین قدم برای تغییر و یا اصلاح ضمیر ناخودآگاه، شناسایی الگو و چرایی عملکرد ضمیر ناخودآگاه در آن مورد خاص است. اما در حالت عادی ضمیر خودآگاه از طریق مکانیسم های تدافعی از ورود ضمیر ناخودآگاه به سطح خودآگاه (یعنی مطلع شدن فرد از علت و چرایی آن) جلوگیری می کند که با حذف این اثر (از طریق هیپنوتیزم و یا بررسی خواب و رؤیا) می توان به آن دست یافت. در برخی از موارد فقط از طریق دانستن ریشه آن افکار و رفتار (آگاهی به ضمیر ناخودآگاه) مشکل برطرف یا بسیار ضعیف می شود. اما در بسیاری از موارد این مسئله کافی نبوده و بایستی از طریق شناخت درمانی و رفتار درمانی و یا هر دو (و گاهی سایر روشهای روان درمانی) الگوی جدیدی در ضمیر ناخودآگاه شکل گیرد و به اصطلاح سیم کشی مغزی مربوط به آن مورد خاص از اول و بدرستی بازسازی شود (درست مثل اشتباه مهندسی که با زدن کلید لامپ، پنکه روشن شود).
مثلث عشق (Triangular Tgeory of love)
یکی از نظریه های اساسی در زمینه عشق، تئوری مثلث عشق اشتنبرگ (R.J.Sternberg 1988) است. در این تئوری عشق به یک مثلث تشبیه شده است که دارای سه ضلع اشتیاق، صمیمیت و تعهد است و بر حسب اینکه اندازه ی هر یک از این اضلاع چقدر باشد، شکل خاصی از عشق بوجود خواهد آمد:الف) شور و شوق احساسی (Passion): اشتیاق مسئول انگیزه و شروع کننده عشق و قوی ترین، شادی بخش ترین و هیجان انگیزترین جزء عشق بوده و یک میل بسیار عمیق و شدید برای بودن و متحد شدن با معشوق است؛ نوعی ابراز میل و نیاز، دلبستگی و کشش جنسی است. این همان چیزی است که فرد (و حتی دیگران) متوجه می شود عاشق شده است. فرد دچار سرخوشی وصف ناپذیری می شود. انگار که دنیا را به او داده اند. معشوق عمده ی ذهن و فکر او را مشغول کرده است و معمولاً دچار تغییرات فیزیکی (نظیر کم خوابی، بی اشتهایی، تپش قلب، انرژی بیش از حد و...) نیز می شود. در بالاترین حد اشتیاق فرد دچار نوعی شیفتگی و شیدایی می شود که همه چیز معشوق در نظرش خوب و دوست داشتنی جلوه می کند (عاشق نه تنها معمولاً توجه ای به ارزش ها، باورها و علایق معشوق نمی کند بلکه در صورت توجه آنها را به دیده مثبت و خواستنی تعبیر می کند و حتی ممکن است اشتیاق اش را بیشتر کنند). در دیده عاشق، معشوق جزو زیباترین، جذاب ترین و دوست داشتنی ترین افراد بوده و بی نظیر و منحصر به فرد است و بر حسب میزان بلوغ فکری و عاطفی، حرمت نفس و الگوی پیوند عاطفی عاشق و نیز جایگاه دو بُعد دیگر عشق (صمیمیت و تعهد) و رفتار و نگرش معشوق، فرد ممکن است به یک آرامش و امنیت تمام عیار برسد و یا برعکس دچار اضطراب، شک و دودلی و حتی وسواس و رفتارهای بیمارگونه (از جمله رفتارهای تهاجمی و یا خودآزاری) شود.
بدلایل مختلف، شدت این اشتیاق و کشش احساسی (و جنسی) در افراد مختلف بسیار متفاوت است. بر حسب نوع رابطه دو نفر و جایگاه دو بُعد دیگر عشق، این ضلع عشق به مرور زمان کم رنگ می شود (از چند هفته تا چند سال). اما به افزایش صمیمیت مجدداً با مفهومی عمیق تر و پخته تر خود را نمایان می سازد(R.F.Bammiester 1999).
ب) صمیمیت (Intimacy): صمیمیت ضلع عاطفی عشق است و اساس آن احساس امنیت و نزدیکی است و تقریباً مشابه و حتی قوی تر از پیوند عاطفی و امنیت و نزدیکی است که شخص با نزدیکترین و عزیزترین فرد در زندگی اش (یعنی مادر یا پدر یا دوست صمیمی) دارد. صمیمیت معرف اعتماد، عریانی جسمی و روانی، داشتن مشترکات زیاد و درک و پذیرش تفاوتها، مشارکت، احترام و بخشش است. صمیمیت در بالاترین سطح خود دارای اجزاء یا مراحل هفتگانه زیر است که معمولاً بتدریج و ظرف چند ماه تا چند سال به ترتیب استقرار و به حد کمال خود می رسند:
1- صمیمیت فیزیکی و ظاهری: اکثر خصوصیات ظاهری و فیزیکی محبوب (پوشش، اندام، سیما، صدا، بو، راه رفتن و...) برای فرد دلنشین و دوست داشتنی است. او از اینکه دیگران آن دو را با هم ببینند خرسند و خشنود می شود (نه به عنوان و برای نمایش) و هر آنچه که یادآور محبوب و دوست باشد باعث بروز حس خوب و خوشایندی در فرد می شود.
2- صمیمیت در زیباشناسی (هنر): دو فرد صمیمی در بیشتر زمینه های مختلف هنری دارای علایق و سلیقه های نزدیک یا مشابه بوده و یا حداقل با آنها راحت هستند و تفاوتها نه تنها موجب اذیت وآزار و ناراحتی دیگری نمی شود بلکه باعث نوعی چالش مثبت در دو طرف می شوند.
3- صمیمیت در فعالیت، سرگرمی و تفریحات: دو نفر نه در همه موارد بلکه حداقل در بسیاری موارد سرگرمی و تفریح، علایق مشابه و نزدیک داشته و یا پیدا می کنند، بطوریکه لحظات خوش و شیرین با هم خواهند داشت.
4- صمیمیت ادراکی و عقلانی: یکی از مهمترین جنبه های صمیمیت، نزدیکی و همخوانی فکری و عقلانی (ارزشها، باورها،اهداف، آرزوها) دو طرف است. زیرا در بستر این نوع ویژگی است که دو نفر بدون ترس از تمسخر و ملامت، امیدها، عقاید، باورها و ترس های خود را به راحتی با دیگران می گذارند. با دغدغه های فکری یکدیگر آشنا هستند و یکریگر را تخطئه و یا آشفته نمی کنند. هیچگاه نظر و فکر دیگری را مورد تمسخر قرار نداده و یا کم ارزش تلقی نمی کنند. از امیدها، آرزوها و اهداف یکدیگر به خوبی آگاه بوده و در برابر شدنشان تمام تلاش خود را می کنند.
5- صمیمیت عرفانی: بسیاری از رابطه های ناموفق به این مرحله از صمیمیت نمی رسند. در این حالت دو نفر دارای اصول و اعتقادی تقریباً نزدیک و یکسانی هستند و تفاوتهای جدی و متناقض ندارند و تفاوتهای غیر اصولی نیز محترم شمرده می شوند.
دو نفر در عین آگاهی و حفظ هویت و استقلال فردی در بسیاری از موارد از من و تو به ما تبدیل می شوند، بطوریکه دو نفر از رابطه تقریباً مشابه بوده و هر یک جایگاه و حد و مرزهای فردی و اشتراکی یکدیگر را بخوبی درک کرده و ارج می نهند و بر تغییر دیگری برنمی آیند.
6- صمیمیت عاطفی: در این مرحله است که اساس امنیت، اطمینان و اعتماد روانی نمایان و استقرار می یابد و دو طرف از نظر روانی در برابر یکدیگر کاملاً عریان هستند و از ابراز احساسات، افکار و حتی رازهای خود نگرانی و ترس ندارند. دو طرف برای هم اولین و مهمترین ملجا و پناهگاه و تسلی دهنده ی آلام و دردهایشان هستند. یکدیگر را برای هرآنچه که هستند، دوست دارند و به یکدیگر عشق می ورزند.
7- صمیمیت جنسی: این مرحله که برای بسیاری فقط مقاربت معنی می شود، مجموع ادراک های نفسانی (لمس، نگاه، بوسیدن، ابراز علاقه، تعریف، تمجید، رضایت و...) برقراری ارتباط و ابراز امیال و خواسته ها همراه با تفاهم و رضایت دو طرف است. در چنین حالتی دو طرف به یک رهایی جنسی می رسند که در عین شناخت ویژگیهای خود و طرف مقابل و رعایت حرمت یکدیگر جای شک و تردید، شرم، ترس و نگرانی باقی نمی ماند و دو طرف به معنی واقعی با هم باز و آزاد هستند.
نکته: بسیاری از زوجین فقط مراحل 1 تا 3 را طی کرده و بدون رسیدن به صمیمیت عرفانی و عاطفی به ناگهان به این مرحله (ارتباط جنسی) جهش می کنند و این یکی از دلایل ناپایدار بودن روابط و یا حداقل ازدواج های ناموفق است.
پ) تعهد (Commitment): تعهد و وفاداری ضامن پایداری رابطه ی عاشقانه است. زیرا دو ضلع دیگر عشق و زندگی اشتراکی دائماً در حال تغییر و بالا و پایین رفتن هستند و فقط تعهد است که می تواند در برابر طوفانها تلاطم های گذرای زندگی از رابطه محافظت کند. تعهد یک انتخاب است. تعهد یعنی پایبند بودن به رابطه حتی در مواقع بد و ناگوار و اختلافات؛ منحصر بفرد بودن؛ یعنی حفظ حریم خصوصی و حرمت رابطه؛ یعنی بودن در کنار محبوب حتی در شرایط نامطلوب؛ یعنی احساس مسئولیت، تحمل و تلاش برای حل مسائل و رفع مشکلات و در بالاترین سطح آن، تعهد یعنی از خودگذشتگی.
عشق واقعی و کامل (Consummate love):
این همان عشقی است که اکثراً بدنبال آن می گردند و در آن هر سه ضلع مثلث عشق تقریباً برابر و در هر دو نفر وجود دارند و هر چه سطح و میزان آنها بیشتر باشد رابطه قوی تر و عشق بیشتر و رابطه پایدارتر خواهد بود.عشق رمانتیک (Romantic love):
در این حالت یک کشش و اشتیاق احساسی و جنسی نسبتاً قوی وجود دارد ولی دو بعد دیگر عشق (صمیمیت و تعهد) نقش چندانی ندارند (غالباً فقط به صورت حمایت و توجه سطحی و نه چیزی بیشتر). این نوع عشق معمولاً ظرف چند ماه بسیار کم رنگ شده و رابطه از بین می رود و یا اینکه به یک نوع رابطه ی هم خانگی تبدیل می شود.عشق آتشین (Infatuation):
تنها عامل برقرار کننده رابطه، کشش و تمایلات حسی جنسی است و بعد از دستیابی و رسیدن به هدف چیزی باقی نمی ماند.عشق دوستانه (Companionable love):
در این شکل رابطه بین دو نفر چیزی شبیه رابطه ی دوستانه بین دو مرد و یا دو زن و به زبانی به صورت خواهر برادرانه است (هرچند هر از گاهی رابطه جنسی وجود دارد ولی فقط برای رفع نیاز یا تکلیف بوده و در آن شور و اشتیاق، سرزندگی و شعف وجود ندارد). بر حسب شرایط ممکن است این رابطه تداوم یابد و در این صورت هر یک از طرفین زندگی شخصی خود را خواهند داشت.عشق توخالی (Empty love):
در این نوع رابطه چیزی بجز تعهد (آن هم فقط از سر احساس مسئولیت یا دلسوزی) بارز و برجسته نیست.عشق بی روح یا ساده لوحانه (Foolish love):
در این حالت درجاتی از کشش، اشتیاق و تعهد وجود دارد ولی نزدیکی و صمیمیت بسیار کم رنگ و ضعیف است. در این رابطه هر یک از طرفین برای پرکردن خلاء و احساس تنهایی، مشغله و درگیریهای خاص خود را دارند (غرق در کار شدن و...).
چه چیزهایی عشق واقعی نیستند
تا اینجا با برخی از ویژگی های عشق آشنا شدیم. اما برای رفع برخی شبهات و شفافیت بیشتر بهتر است پاره ای از سوء تفاهم هایی که به عنوان عشق تلقی می شوند ولی در واقع ضد عشق و محبت هستند را شرح دهیم. موارد زیر با عشق واقعی سازگاری ندارند:1) قربانی یا مظلوم شدن: عشق (و ازدواج) واقعی اساساً یک رابطه دو طرفه و تقریباً برابر است و اگرچه از ویژگیهای عشق، محبت و گاهی از خودگذشتگی و در منتهی درجه خود ایثار است اما زمانیکه این رابطه در اکثر موارد یک طرفه شد، دیگر رابطه ی برابری وجود نخواهد داشت و پذیرش چنین موقعیتی نه بدلیل عشق و محبت بلکه به یکی از دلایل نادانی، ناتوانی، نگرانی و یا نیازمندی است (به قول استاد گرامی دکتر هلاکویی چهار نون نحس بشریت). در چنین رابطه ای فرد از حق و حقوق و نیازهای مشروع و انسانی خود صرفه نظر می کند تا رضایت، توجه، حمایت و یا محبت طرف مقابل را بدست آورد.
این افراد دلیل صدمات دوران کودکی (خصوصاً در سه سال اول تولد) دارای حرمت نفس پایین بوده و در ضمیر ناخودآگاه، خود را کم ارزش، غیردوست داشتنی
و نالایق دانسته و برای رفع چنین عطش و نیاز اولیه (ارزشمندی) به افرادی مهرطلب تبدیل شده و نقش قربانی و مظلوم را بازی می کنند تا حداقل درجاتی از توجه و محبت و دوست داشتنی بودن را بدست آورند (خواستنی شدن به هر بهایی بهتر از اصلاً خواستنی نبودن است). این گروه از افراد در ضمیر خودآگاه، رفتار خود را به عنوان محبت بیش از حد یا تعهد و یا ایثارگری توجیه می کنند در حالیکه پس از مدتی بدلیل بی مایگی باور خود دچار خشم (غالباً فرو خورده) و حتی اختلالات روانی (از جمله افسردگی و بیماریهای روان تنی) می شوند.
موارد زیر مصادیقی از ویژگیهای این گروه از افراد هستند:
- در موارد مختلف، حتی نظر مخالف خود را ابراز نمی کنند تا چه برسد به اینکه بر خواسته و نظر به حق خود استوار بمانند.- از ترس اختلاف و کشمکش و یا بدلیل احساس درماندگی و ناتوانی در تصمیم گیری از ابراز خواسته ها، نیازها و علایق خود (حتی در موارد ساده همچون سرگرمی و تفریح) خودداری کرده و ترجیح می دهند که دیگری تصمیم بگیرد.
- اگر طرف مقابل از وظایف و مسئولیتهای خود سرباز بزند، اعتراض مستقیمی نمی کنند.
- نقش کاملاً حمایت گر و کمک کننده و حالتی محافظه کارانه داشته و در ظاهر توقعی از طرف مقابل ندارند و حتی کمک و حمایت دیگران را رد می کنند.
- به سختی نه می گویند (به تعبیر خودشان نمی خواهند دل کسی را بشکنند) و به همین دلیل هم در عزا و هم در عروسی قربانی می شوند و اصلاً به این اصل مهم « چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است ». توجهی ندارند (عزیزم تو فردا امتحان داری بذار ظرف ها را بشورم تو برو درس بخون! ترانه: « تو بشین فوتبال رو نگاه کن من خودم تمومش می کنم!... »
- همیشه سعی در جلب رضایت و خشنودی دیگران و دریافت تعریف و تمجید هستند (هر چند به ظاهر رفتار و واکنشی شکسته نفسانه دارند).
نکته: محبت و مهربانی واقعی دارای چند ویژگی است: (1)از روی میل و رغبت و انتخاب است نه از سر ناتوانی، نادانی، نگرانی و نیازمندی؛ (2)با احساس خرسندی و خشنودی درونی همراه است و (3)توقع و چشم داشتی وجود ندارد (این همه بهش خوبی کردم یک تشکر خشک و خالی هم نکرد). اگر هر یک از مفاهیم فوق وجود نداشته باشد، دیگر نمی توان به محبت نسبت داد (معمولاً معامله است).
2) بازی درآوردن و کنترل کردن: بنیاد فکری چنین خصیصه رفتاری این است: « اگر من بتوانم کاری کنم که او به خواسته من عمل کند، پس مطمئن می شوم او من را دوست دارد »، فرد با چنین مَنِِشی دست به هر اقدامی می زند تا به خواسته خود برسد، در روابط زناشویی و یا به ظاهر عاشقانه، فرد از طریق تملق گویی، سفسطه، مقصرسازی، ایجاد احساس گناه و یا شرمسازی در فرد و یا مظلوم نمایی سعی در رسیدن به خواسته خود می کند. جملاتی نظیر « تو واقعاً منو دوست نداری! »؛ « تو اگه منو دوست داشتی اون... این... نمی کردی... نمی رفتی »؟ « چطور بدون من تونستی خوش بگذرونی! » « تو اصلاً احساس نداری! » بسیار شایع هستند. این افراد...
- از دیگران چیزی را می خواهند که خود قادر به انجام آن هستند (به شخص مقابل و غالباً سایر افراد نزدیک به دیده ی پیش خدمت و به رابطه به عنوان وظیفه نگاه می کنند).
- پیش فرض ذهنی شان این است که اگر فرد مقابل دوستشان دارد، پس باید از انجام و برآورده کردن خواسته او خوشحال باشد. به عبارت دیگر، فرد مقابل بایستی همان احساس و فکری را داشته باشد که او دارد.
- تفاوت و اختلاف قابل قبول نیست و بایستی همه چیز بر وفق مراد او باشد.
- غالباً پر توقع و خودخواه و گاهی خودشیفته هستند.
نکته: همچنانکه ملاحظه می شود دو شخصیت قربانی (مهر طلب) و کنترل کننده (دوری گزین) مکمل یکدیگرند. در واقع این افراد بسیار جذب هم می شوند (اصلاح یا نجات دیگری) و تا زمانیکه هر دو طرف در نقش و جایگاه خود باقی بمانند رابطه آنها پایدار (هرچند غیرخوشبخت) می ماند ولی در طولانی مدت یا به محض اینکه هر کدام از آنها بخواهند رابطه و نقش سالم و طبیعی داشته باشد، پیوند و رابطه بر هم خواهد خورد (به فصل بعدی مراجعه کنید).
3) اعتیاد و وابستگی: عشق دادن رنگ، بو و طعمی دلپذیر به زندگی است و نه تمام زندگی. در غیاب معشوق هم می توان (و بایستی) خوب و خوش زندگی کرد (ولی با معشوق کامل تر،عمیق تر و زیباتر). عشق قید و بند و زنجیر نیست، بال پرواز است؛ نیرویی برای شدن، کشف ناشناخته های خود و نه تخدیر؛ رهایی از اعتیاد جسمی و روحی؛ قبول مسئولیت؛ اتکاء به یکدیگر و نه وابستگی به یکدیگر.
نکته: اگرچه در دید یک عاشق واقعی معشوق فردی منحصر به فرد و استثنایی است ولی این بدین معنی نیست که او در تمامی زمینه ها برتر و سر است و هیچکس از معشوق او زیباتر یا عاقل تر، یا خوش مشرب تر و... نیست. بلکه مجموع و برآیند تمامی ویژگی های فیزیکی و روانی (از نظر ظاهری و فیزیکی گرفته تا بیش از 1400 ویژگی شخصیتی) و به عبارتی هویت تام معشوق است که در ذهن و روان عاشق جایگاه و مقامی آنچنانی پیدا کرده است و در چنین حالتی است که حتی زیبایی معشوق به چشم عاشق منحصر به فرد و استثنایی بنظر می رسد (قوه ی قضاوت و ادراک ارتباط تنگاتنگی با احساسات و عواطف دارند. برای مثال، اگر بعد از خوردن یک غذای خوشمزه متوجه شویم که یکی از مواد آن سوسک بوده است، اکثراً دچار استفراغ خواهیم شد).
جایگاه عشق در مغز
به لطف علم و تکنولوژی پیشرفتهای بسیار زیادی در شناسایی مکانیسم عشق و نقش و جایگاه مغز در آن بدست آمده است. یکی از این دست آوردها، شناسایی مراکز لذت و شادی در مغز و ارتباط آن با عشق است. از آنجائیکه سیستم پاداش (لذت) تأثیری بسیار عمیق (در واقع غالب) بر افکار و اعمال ما دارد، لازم است این مبحث کمی مفصل تر از معمول مورد بحث قرار گیرد.سیستم های کنترل کننده ی رفتار در مغز
اساساً مغز از طریق دو مکانیسم متفاوت ولی مرتبط با هم رفتارهای انسان را تنظیم و کنترل می کند: (1)جستجوی لذت و (2)اجتناب و دوری از درد (کلاً استرس):* مراکز لذت یا پاداش در مغز (the pleasure centers): در طی سیر تکاملی برای تداوم بقا و متکامل تر شدن، بتدریج مراکزی در مغز شکل گرفته اند تا انسان را در این راستا به حرکت درآورد (ایجاد انگیزه). مهمترین سیستم انگیزه ای انسان، سیستم پاداش (reward) یا لذت بردن است. خوردن، خوابیدن، روابط و تقریباً تمامی اعمال ما به نحوی با این سیستم در ارتباط است. در این سیستم، انجام عملی یا رفتاری (خوب و خوشایند) باعث تحریک این سیستم پاداش و احساس لذت و خوشی خاصی در فرد می شود (در مورد هر رفتار و عملی آن احساس متفاوت و خاص است) و بدین ترتیب آن نیاز برطرف می شود. مثلاً در مورد غذا معمولاً در پی احساس گرسنگی هم از غذا خوردن لذت می بریم و هم گرسنگی مان برطرف می شود ولی در بسیاری موارد نظیر خوردن شکلات یا بستنی فقط برای لذت بردن و نه گرسنگی است. هر چند در این حالت نیز یک انگیزه و محرک ناخودآگاه وجود دارد. حال با این مقدمه ببینیم این سیستم چگونه کار می کند.
سیستم پاداش یا لذت، یک شبکه عصبی بسیار پیچیده با مراکز و راههای عصبی مشخص است که مهمترین آنها عبارتند از: Ventral Tegmental Area (باختصار VTA)، قسمتهایی از سیستم احساسی عاطفی موسوم به سیستم لیمبیک (از جمله آمیگدال، هیپوکامپ و نوکلئوس آکومبنس)، قسمتهایی از هیپوتالاموس و قشر پیشانی مغز. پیامبرهای عصبی (نوروترانسمیترها) اصلی دخیل در سیستم پاداش عمدتاً ماده ی شیمیایی دوپامین و در بعضی قسمت ها سروتونین، گلوتامین، گابا، نوراپی نفرین و استیل کولین هستند.
یکی از اساسی ترین و مهمترین ویژگیهای سیستم عصبی مرکزی (از جمله سیستم پاداش) خاصیت انعطاف پذیری و شکل پذیری آن(neuroplasticity) است و بر این اساس است که سطح و میزان فعالیت مراکز و مدارهای عصبی قابل کم و زیاد شدن هستند و از تبعات چنین ویژگی، پدیده های یادگیری (learning)، وابستگی (dependency)، حافظه (memory)، تحمل (tolerance) و اعتیاد (addiction) است.
* سیستم یا مدار مقابله یا تنبیه (Punishment Circuit):
بر خلاف سیستم پاداش که در جستجوی لذت است، این سیستم برای مقابله با خطر یا تهدید فعال شده و منجر به بروز رفتار جنگ یا گریز و ایجاد احساس خشم و یا ترس می شود و فرد را در برابر تهدیدات خارجی (و یا داخلی) آماده و محافظت می کند. این سیستم شامل نواحی مختلفی در اطراف بطن های مغزی (Periventricular System به اختصار PVS)، خصوصاً هیپوتالاموس، آمیگدال و ماده ی سیاه است و نوروترانسمیتر اصلی دخیل در آن استیل کولین است. ماحصل فعالیت این سیستم افزایش ترشح غدد فوق کلیوی (خصوصاً آدرنالین و کورتیزول) و در نتیجه آماده شدن بدن برای جنگیدن یا فرار کردن می باشد. معیارهای تشخیص و شناسایی عامل محرک به عنوان یک تهدید، بستگی به عوامل بسیار زیادی همچون فطری یا مادرزادی (نظیر ترسیدن و از جا پریدن با شنیدن صدای بلند ناگهانی)، خاطرات و تجربیات گذشته (ترس از حیوانات غیرخطرناک) و آموزه ها و داده ها (نظیر ترس از تاریکی یا خشمگین شدن در برابر بی احترامی) دارد. فعالیت شدید این سیستم باعث تضعیف و حتی مهار سیستم پاداش می شود.
* سیستم مهار کننده رفتار (Behavioral Inhibition System به اختصار BIS):
زمانیکه سیستم جنگ و گریز قادر به مقابله با استرس و موقعیت نامناسب نباشد، مغز از طریق این سیستم فرد را بر آن می دارد تا به صورت منفعل موقعیت ناخوشایند و نامطلوب را بپذیرد (به عبارت دیکر به نوعی سازش برسد). مشکل چنین سیستم بدن دفاعی بدن در طولانی مدت کاهش قدرت سیستم ایمنی و توان مغزی و در نهایت اضطراب و یا افسردگی خواهد بود. برای مثال وقتی تصور می کنیم که از طرف کسی در حق ما جفا و بی عدالتی شده است و قادر به گرفتن حق خود (جنگیدن) نیستیم و آن شخص هنوز به نحوی در زندگی ما حضور دارد و امکان یا تمایل یا توانایی بخشش واقعی را نداریم (حل مسئله و پاک کردن موضوع از ضمیر ناخودآگاه) این سیستم فعال می شود. در چنین حالتی یک خشم و ناراحتی فرو خورده در ضمیر ناخودآگاه ما باقی می ماند و از طریق افزایش مزمن کورتیزول (و دیگر مواد شیمیایی) بر بسیاری از فعالیتهای مغز (از جمله یادگیری و آرامش روان) و بدن (افزایش برخی از بیماریهای مزمن و جدی نظیر سرطان و یا بیمارهای قلبی عروقی و یا اختلالات سیستم ایمنی) اثرات سوئی می گذارد.
در این سیستم قسمتهای خاصی از مغز، خصوصاً قسمت قشری پیشانی مغز، هیپوکامپ، آمیگدال و لوکوس سرلوئوس و نوروترانسمیترهای سروتونین و نورآدرنالین نقش ایفاء می کنند.
حال با ذکر این مقدمه ببینیم در ذهن و بدن فرد عاشق چه می گذرد.
تغییرات بیوشیمیایی در مغز و بدن عاشق
همچنانکه ملاحظه شد عشق و رابطه عاشقانه یک روند و جریان در حال تغییر و تحول است. این تغییرات همراه و هماهنگ با تغییرات بیوشیمیایی، ساختاری و عملکردی مغز(و تا حدودی بدن) است که می توان به صورت زیر خلاصه نمود:* کشش و اشتیاق احساسی عاطفی: آنچه که از آن به عنوان شیدایی و شیفتگی نام برده می شود در واقع ماحصل فعالیت و سیستم های مغزی مختلف است که هسته اصلی آن فعالیت سیستم پاداش مغزی، همان سیستم دوپامینی مغز است. ما هنوز مکانیسم و مراحل دقیق تغییرات مغزی، در عشق را نمی شناسیم ولی توانسته ایم برخی از تغییرات اساسی را کشف کنیم.
در یک مطالعه نیمی از دانشجویان یک کالج تجربه عشق در نگاه اول را داشته اند. چه در این حالت و چه در عشق از روی شناخت و مجاورت طولانی مدت اگر مجموع پیامهایی که به مغز فرد وارد می شود با الگو یا چهره ی محبوب و عزیز شکل گرفته و ثبت شده در ضمیر ناخودآگاه فرد در دوران کودکی و بعد از آن تطابق و همخوانی داشته باشد مرکز پاداش مغزی (VTA) شدیداً تحریک می شود و برحسب شدت این تحریک قسمتها و مدارهای مختلفی از سیستم پاداش دوپامینی فعال می شود و (تقریباً) تمامی تغییراتی که در عاشق می بینیم را موجب می شود. این تغییرات می تواند از یک احساس محبت و علاقه و دلبستگی ساده گرفته تا شیدایی و از خود بیخود شدن و حتی رفتارهای غیرعادی و مخرب (از جمله وسواس) متفاوت باشد. در واقع بسیاری از تغییرات و رفتارهایی که در فرد عاشق رخ می دهد تقریباً مشابه و معادل مصرف کوکائین (قوی ترین ماده ی محرک و ترشح کننده ی دوپامین در VTA) ولی با شدت کمتر است.
از دیگر تغییرات قابل توجه در کشش و اشتیاق احساسی عاطفی که در ارتباط مستقیم با افزایش دوپامین مغز است، کاهش سروتونین مغز (و در نتیجه کاهش اشتها، افزایش توجه و تمرکز بر روی محبوب و گاهی وسواس) و افزایش آدرنالین (پرانرژی شدن و هیجان، کم خوابی یا بیخوابی و...) است.
* کشش و اشتیاق جنسی: شهوت اگرچه مرتبط و تحت تأثیر کشش احساسی عاطفی است ولی مرکز و سیستم دخیل در آن متفاوت و متمایز بوده (قسمتهایی از هیپوتالاموس) و عوامل هورمونی نظیر هورمونهای جنسی (تستوسترون و استروژن) و فرومونها (Pheromones) در آن دخیل هستند.
* صمیمیت (دلبستگی و پیوند عاطفی): این جزء از عشق تحت تأثیر و کنترل مراکز دیگری از مغز (خصوصاً قسمت پیشین قشر مغزی سینگولا و قسمت میانی قشر مغزی اینسولا) بوده و هورمونها یا نوروترانسمیترهای اکسی توسین (خصوصاً در زنان) و وازوپرسین (خصوصاً در مردان) نقش بارزی دارند.
آیا همه عاشق می شوند؟
خیر. افرادیکه از یک پیوند عاطفی امن و سالم در دوران کودکی برخوردار نبوده باشند معمولاً نه تنها عشق واقعی بلکه برخی حتی عشق شیدایی یا رمانتیک را نیز تجربه نمی کنند.آیا در مغز افراد جایگاهی فقط برای یک محبوب و معشوق وجود دارد؟ به عبارت دیگر، آیا افراد فقط یکبار عاشق می شوند و آیا ممکن است فردی در آن واحد عاشق چند نفر شود؟
خیر. اگرچه مفهوم عاشق شدن این است که معشوق منحصر به فرد و استثنایی است و فرد دیگری نمی تواند جای او را بگیرد ولی در صورت پایان یافتن رابطه و پشت سر گذاشتن مرحله از دست دادن معشوق (و یا دل شکستگی) به طور درست و صحیح و مهیا بودن شرایط، فرد این امکان را خواهد داشت تا مجدداً عاشق شود. هر چند یاد و اثرات معشوق اول به درجات متفاوت در ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه برای مدتهای طولانی نقش ایفاء خواهد کرد و به همین دلیل توصیه می شود برحسب شدت رابطه قبلی فرد برای مدتی طولانی (چند ماه) وارد ارتباط جدید احساسی عاطفی نشود تا نقش فرد قبلی در ذهن او بسیار کم رنگ و یا ناپدید شده باشد.
آیا عشق قابل کنترل است؟ به عبارت دیگر آیا فرد عاشق می تواند بر افکار و رفتار خود تسلط و کنترل داشته باشد؟
برخلاف سایر سیستم های انگیزه ای و گرایش های ذاتی (نظیر تشنگی، گرسنگی، خواب و...) که انسان دارای یک ظرفیت و توان محدودی در کنترل و مهار آنها دارد (تا حدی که مغایر با حیات فرد نباشد) در مورد قضیه عشق قضیه بسیار پیچیده و حتی می تواند کاملاً برعکس باشد. یعنی حتی عاشق به عمد و از روی خواسته اقدام به اذیت و آزار خود یا دیگری نماید. میزان کنترل افراد بر روی افکار و رفتارشان در رابطه با عشق بستگی به عوامل بسیار مختلفی از جمله میزان حرمت نفس، الگوی پیوند عاطفی، عقل، شعور، شخصیت و باورهای فرد دارد. اما یک چیز قابل کنترل کردن نیست و آن حس و حالتی است که فرد در زمان عاشق شدن احساس می کند (چون دوپامین ترشح شده است و آن حس به شخص دست می دهد).
عاشق واقعی کیست؟
یک عاشق واقعی بیشتر خصوصیات زیر را داراست:- تقریباً به بلوغ کامل جسمی، عقلی و احساسی رسیده است.
- خود را تقریباً بطور کامل و محبوب را تا حدود زیادی می شناسد و می داند یک انسان سالم چه ویژگیهایی دارد.
- به فکر خوشبختی معشوق است بدون اینکه توقع داشته باشد چیزی بدست آورد.
- از روی نادانی، نگرانی، ناتوانمندی و نیازمندی محبت نمی کند.
- عشق و محبت بی قید و شرط دارد و انتظار پاسخ و واکنش متقابل ندارد.
- از ابراز احساسات خود هیچ ابایی ندارد.
- بهترین ها را برای محبوب و معشوقش می خواهد.
- محبوب را در اولویت اول قرار می دهد ولی خود را فراموش نمی کند.
- رابطه صمیمی و برابر برقرار می کند.
- دروغ، تزویر، ریا و کتمان کاری ندارد.
- به محبوب و معشوق خود اطمینان و اعتماد دارد.
- محبت و عشق را گدایی نمی کند.
- محبوب را همانطور که هست می پذیرد و دوست می دارد و هرگز سعی در کنترل و یا تغییر او نمی کند.
- تفاوتها را می شناسد و می پذیرد و در اصلاح اختلافات و تقویت رابطه مسئول و فعال است.
- متعهد، مسئولیت پذیر، وفادار و صادق است.
- از عریان شدن جسم و روحش در برابر معشوق نگران نیست (چیزی را از محبوبش مخفی نمی کند).
- اگرچه از لحظه لحظه ی بودن با معشوق احساس رضایت و خرسندی می کند ولی به زمان های تنهایی و با خود بودن نیز باور داشته و احترام می گذارد.
- علاوه بر استقلال فردی و حفظ حریم های خصوصی از اتکاء به یکدیگر خشنود و خرسند است.
- هیچگاه در ابراز احساسات و نظرات خود قصد سرزنش، توبیخ، تمسخر، و بی احترامی ندارد.
- اگرچه سعی می کند که بهترین خود باشد ولی هرگز از خود واقعی اش خارج نمی شود و نقش بازی نمی کند.
- اگرچه با معشوق خود را کامل و در اوج قله ها می یابد ولی بدون معشوق خود را گم شده، ناتوان و یا تنها نمی بیند و نمی داند.
منبع مقاله :
ساداتیان، اصغر؛ آذر، ماهیار؛ (1389) آمادگی و شرایط لازم برای ازدواج، تهران: ما و شما، چاپ اول.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}